تقدیم به بهترینم

دلتنگی ام را
پا برهنه قدم می زنم
با زمین هم کنار نمی آید
تاول این انگشت ها
کفش تو تنگ است
برای تنهایی کوچک پاهایم مثل گریه ی بی صدا
میشکنم
غم را در سكوت ، سكوت را در شب ، شب را در بستر
و بستر را براي انديشيدن به تو دوست دارم.
من عشق را در اميد و اميد را در تو و تو را در دل ، دل را
به موقع تپيدن دوست دارم.
پس در اين گوشه كه براي خود خلوت كرده ام دلم را پر از
شكوفه هاي محبت ميكنم ، چون تو شايسته محبت هستي.
كبوتر دلم نشان از تو مي گيرد و تو را در باغ سينه ي من
مي جويد، چون من تو را گل سر سبز دلم مي دانم.
سپس گريه هاي گاه و بي گاه را از دست تنهايي همراه اشك ها
كه چون مرواريد در صدف دلم براي خود خانه كرده تقديمت ميكنم
بگذاريد
بگذاريد بگويم
بگويم كه تنهايم بگويم كه خسته ام ...
مرا دريابيد...
كسي نيست كه صداي مرا بشنود؟
كسي نيست كه مرا بفهمد؟
كسي نيست كه مرا بخواهد؟
آه تو...
تومرا مي خواهي
تو مرا مي خواني
ولي چگونه ؟ هنگامي كه خويشتن راگم كرده ام
مرا پيدا كن
مرا پيدا كن كه سخت محتاج دستان پر مهر توام
دستي كه سقفي باشد براي امنيت من در لحظه هاي پريشاني ...
درهجوم ساعتها روزها سالها...
خسته ام از خويش
از همه وهمه وهمه
طاقتم نيست براي ادامه
آيا راهي براي گريز از اين توهم رسيدن به سكون وجود دارد؟
توبگو من كيستم ؟
عاشقم ؟
گمراهم ؟
بيدارم؟
تو بگو كه سخت محتاج توام
اي كه نمي دانم كيستي وكجايي ...
تو بگو...
باور کن که دوستت دارم
اي تنها بهانه براي زنده بودنم ، نفس کشيدنم دوستت دارم ....
اي اميد و آرزوي من ، دنياي من دوستت دارم....
اي تو به زيبايي يک گل سرخ ، به پاکي يک چشمه زلال
به لطافت باران بهار دوستت دارم....
اي تو فصل بهارم ، هميشه يارم
همدم اين دل پاره پاره ام دوستت دارم....
اي تو آرامش وجودم ، همه بود و نبودم
هستي و تار و پودم دوستت دارم....
اي تو طلوع زندگي ام ، ناجي لب تشنگي ام دوستت دارم....
اي تو عشق زندگي ام ، هميشگي ام ، ماندني ام دوستت دارم....
دوستت دارم و خواهم داشت اي که تو لايق اين دوست داشتني .....
عاشقت مي مانم و خواهم ماند اي که تو ليلي اين دل ديوانه اي....
به خاطرت جانم را ، زندگي ام را ، فدايت مي کنم ، نثارت ميکنم ......
دوستت دارم که چشمهايم را قرباني نگاهت ميکنم ....
اگر مي گويم که دوستت دارم از ته دلم مي گويم ،
از تمام وجودم مي گويم!
باور کني ، باور نکني يک کلام! دوستت دارم.........
بی تو من با بهار می میرم
بی تو من در عطر یاس ها می گریم
بی تو من با هر برگ پاییزی می افتم
بی تو من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو من مرگ را پژمردگی را نیستی را کینه را زشتی را نفرین خشمگین خداوندی را
بی تو من در خلوت این صحرا در غربت این سرزمین در سکوت این آسمان
در تنهایی این بی کسی نگهبان غمم
بیا
بیا
بیا
بیا که دیدگانم به راه توست !
چقدر تنهایم... انگار شمارش این روزهای برفی تمامی ندارد....
.انگار این تفکر بیجان از مزه مزه کردن این دروغهای واقعی بیتاب نمیشود......
.من در اوج یک احساس ناگفتنی دست و پا میزنم.....
. چقدر صادقانه میبازم غرور بیحسابم را..... کاشکی شکستگی
خاطرم گچ گرفتنی بود......
.این روزها را باور ندارم شب میشود و گونه هایم خیس میبارند...
..چقدر این گونه های پاک را دوست دارم ..... چقدر برق جشمهای
تو را دوست دارم....
. چقدر تنهایی دلمان را دوست دارم...
.من و تو چه تنهاییم حتی لحظهای که در کنار هم نفس میکشیم ....
.دلم برایت تنگ است....
.کاش میشد ترا شناخت و این هستی بی ارزش را با سودای حقیقت
تو طراوت بخشید....
.چه بیهوده می گویم کسی نیست که این صدای گرفته را بشنود.....
. اما من صدایت را شنیدم درکنج تنهایی دلم چون من همیشه
گوش کردم همیشه.....
همیشه گوش کردم...
مکتب عشق
سیه چشمی به کار عشق استاد
درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد
ستاره های آسمان در شب به هم چشمک می زنند،دوست دارند معشوقه هم باشند.....
اما هر کسی که عاشق یک ستاره شد صاحب آن می شود........
مردم زمین خیلی خودخواه شده اند.....
(جبران خلیل جبران)
لازمه ی همه لذت ها و شادی ها وجود دو قلب است که یکدیگر را دوست بدارند.
(چارلز چاپلین)
!در نگا ه كساني كه پرواز را نميفهمند هر چه اوج بگيري كوچكتر خواهي شد
((اگر كليد قلبي را نداري قفلش نكن
اگر كسي را دوست داري خردش نكن
اگر دستي را گرفتي رهايش نكن
اگر خداحافظی در راه است سلام نکن
دفتری که بسته شد دیگه بازش نکن
قلبی که شکست دیگه نازش نکن))
تو نبودي كه مي گفتي هميشه پيشم مي موني
تو كه چشمات پر راز بود چطوري ازم بريدي
يهني واقها دم رفتن اشك چششمامون نديدي
من مي گفتم توي دنيا كسي مثل تو نديدم
ولي حالا تك و تنها به خيال تو رسيدم
شب تاريك من و يادت تا خود سحر بيداريم
قول داديم به عشق چشمات چشامونو هم نزاريم