بگذاريد بگوییم....
بگذاريد
بگذاريد بگويم
بگويم كه تنهايم بگويم كه خسته ام ...
مرا دريابيد...
كسي نيست كه صداي مرا بشنود؟
كسي نيست كه مرا بفهمد؟
كسي نيست كه مرا بخواهد؟
آه تو...
تومرا مي خواهي
تو مرا مي خواني
ولي چگونه ؟ هنگامي كه خويشتن راگم كرده ام
مرا پيدا كن
مرا پيدا كن كه سخت محتاج دستان پر مهر توام
دستي كه سقفي باشد براي امنيت من در لحظه هاي پريشاني ...
درهجوم ساعتها روزها سالها...
خسته ام از خويش
از همه وهمه وهمه
طاقتم نيست براي ادامه
آيا راهي براي گريز از اين توهم رسيدن به سكون وجود دارد؟
توبگو من كيستم ؟
عاشقم ؟
گمراهم ؟
بيدارم؟
تو بگو كه سخت محتاج توام
اي كه نمي دانم كيستي وكجايي ...
تو بگو...
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۶/۰۲/۳۱ ساعت 16:12 توسط سهراب
|