×

Hosted

 

 

 

كاش بودي يو ميديدي اوني كه برات مي مرد

اوني كه نفسش با نفست آروم ميشد

اوني كه همچو مرواريد تو رو پرورش ميداد

داره پرپر ميزنه  داره ديوونه ميشه

داره گريه ميكنه

 

كاش بودي يو ميديدي........

 

 

دفتر عمر

دفتر عمر مرا آهسته بگشای ای نسیم

در میان هر ورق

یک قلب عاشق خفته است !

 میان تاریکی                       تو را صدا كردم

سكوت بود و نسيم                  كه پرده را مي برد

در آسمان ملول                     ستاره اي مي سوخت

ستاره اي مي رفت                 ستاره اي مي مرد

ترا صدا كردم                      تمام هستي من

چو يك پياله ي شير                ميان دستم بود

نگاه آبي ماه                        به شيشه ها مي خورد

ترانه اي غمناك                    چو دود برمي خواست

ز شهر زنجره ها                  چو دود مي لغزيد

به روي پنجره ها                  تمام شب آنجا

ميان سينه ي من                   كسي ز نوميدي

نفس نفس مي زد                  كسي به پا مي خواست

كسي ترا مي خواست              دو دست سرد اورا

دوباره پس مي زد                 تمام شب آنجا

ز شاخه هاي سياه                 غمي فرو مي ريخت

كسي ز خود مي ماند              كسي ترا مي خواند

هوا چو آواري                     به روي او مي ريخت

درخت كوچك من                 به باد عاشق بود

به باد بي سامان                   كجاست خانه ي باد؟

                 كجاست خانه ي باد؟                        

 

دوستت دارم

 

امروز که دوباره مینویسم با خود می اندیشم,آیا

کسی هست که دل به زمزمه های دلتنگی ام بسپارد؟

من امروز قلبم را دوباره در رودخانه ایمان شسته لم

و دوباره گیسوان طلایی آفتاب را شانه زده ام.من

فرشته هارا بر سجاده ام مهمهن کرده ام.باشد که بر

کویر تشنه قلبم یک بار دیگر باران عشق ببارد.

یک لحظه

لبهای من آرام

یک لحظه می جنبد

اشک های من صبور

یک لحشه می ریزد

چشمان من خموش

یک حظه می بارد

یک لحظه....بسیار است

رفتن بدون من

مردن بدون تو......

حالا بي تو تبم شدي
قصه ي هر شبم شدي
واسه شراب عاشقي
جاي نوار قلبم شدي
ديوونه شدم
عشق دمدمم شدي

تنهایی

تنهایی سهم من است ماندن وخواندن در کنار دیوارها سرانجام حسرت

این ساکت صبور که چون شمع

سر کرده در کنار غم خویش

یا این شب داراز و درنگش

جانش همه فغان و دریغ است

فریاد هاست در دل تنگش

بر آرز که در دل من مرد

افسوس به دریچه باد است

فانوس نیمه جان امیدم

این شعر زیبا از وبلاگ عاشق گرفته شده

 

***هرگز حسرتي در هيچ کجاي دنيا اين چنين يکجا جمع نمي شود که د

ر همين سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ... ***


چند عکس جالب

 

افسوس

بايد كه تو را من فراموش كنم اما چگونه ؟

مهرت از دل بركنم اما چگونه ؟

يادت از ياد برم اما چگونه ؟

نقطه عشقي از ميان اين همه آدم برخود حك كنم اما چگونه ؟

هر چه هست و نيست در دل به رويش پا نهم اما چگونه ؟

به خود گفتم كه عشق را در دل مي كشم اما چگونه ؟

به تو گفتم مي روم گم مي شوم دل مي كنم اما چگونه ؟

با غرور كودكانه زير لب گويم من تو را روزي مال خود خواهم كرد اما چگونه ؟

من روزي هزاران بار مي ميرم اما دل در تپشها، بازم سراغ يار مي گيرد

ولي من خوب مي دانم دل كنده اي از من، بگو اما چگونه ؟

 

حال ببار اي باران بر سر اين شكسته دل ببار تا شايد كسي اين اشكهاي

 

بي گناه مرا  اين اشكهايي كه براي عشق مي ريزد نبيند اما چگونه ؟

 

چه فايده كه دشت دل من اكنون

 

 كويري بيش نيست كه حتي يك

 

قطره هم باران ندارد

 

 

پس باز هم همين اشكهاي بي پايان من دوري باران را جبران مي كند اما چگونه ؟

 

اما چگونه دوري تورا تحمل كنم ؟

نگاه

به من نگاه كن واسه يك لحظه نگات به صدتا آسمون مي ارزه

من از خدام بكشم نازتو تا بشنوم يك لحظه آوازتو

من از خدام پيش تو بمونم تموم حرفاي دلم وبخونم من

 از خدام بمونم  ديوونت سر بزارم رو شهر امن شونت

 

 

من از خدام گريه كنم گريه كنم تا برايم يك لحظه قصه بگي

مثل قديما برام لالايي  بخوني تا با آرامش سر بزارم

 مادر تمام دنيا تمام دلهاي گريان تمام عاشق هاي پريان

تمام فرشته هاي زمان و  تمام اشك هاي من

براي يك لحظه نفس توپرپر باداز تمام وجودم فریاد میزنم که مادر :

 

 

 و زره زره وجودم نثار يك لبخند تو باد تا بداني كه

بي تو نميتوانم نفس را از دل برون كنم

 

خرید شوهر

خرید شوهر

یک مرکز خرید وجود داشت که زنان می توانستند به آنجا بروند و مردی

را انتخاب کنند که شوهر آنان باشد .این مرکز پنج طبقه داشت و هر چه که

به طبقات بالا تر می رفتند خصوصیات مثبت مردان بیشتر می شد . اما اگر در طبقه ای دری را باز کنند باید حتما آن مرد را انتخاب کنند

 و اگر به طبقه ی بالا تر می رفتند دیگر اجازه ی برگشت ندارند و هر شخص فقط یک بار می تواند از این مرکز استفاده کند .

روزی دو دختر که با هم دوست بودند به این مرکز خرید رفتند تا شوهر

مورد نظر خود را پیدا کنند .

در اولین طبقه روی در نوشته بود : این مردان شغل معمولی دارند و باهوش و زیرک هستند . دختری که تابلو را خوانده بود گفت : خب بهتر از کارنداشتن و احمق بودن است

 ولی دوست دارم ببینم بالا تری ها چگونه اند ؟

پس رفتند .

در طبقه ی دوم نوشته بود : این مردان شغلی با حقوق زیاد هوش زیاد

و چهره ی زیبا دارند . دختر گفت : " هوم م م " طبقه ی بالا چه جوریه... ؟

!

طبقه ی سوم : این مردان شغلی با حقوق عالی دارند هوش بالاو

چهره ی زیبا دارند و خوش اخلاق هستند و در کار خانه هم کمک می کنند . وای ... چقدرعالی.!!

 ولی برویم بالا تر . و دو باره رفتند.

طبقه ی چهارم : این مردان شغلی با حقوق عالی و هوش بالاو اخلاق خوب دارند   مهربان هستند و دارای مدرک تحصیلی بالا و دارای چهره ای زیبا هستند همچنین در کار خانه کمک می کنند و هدف های عالی در زندگی دارند . 

آن دو دختر واقعا به وجد آمده بودند . دختر : وای

چقدر خوب . پس چه چیزی ممکنه در طبقه ی آخر باشه ...؟!

پس به طبقه ی پنجم رفتند . آنجا نوشته بود : این طبقه فقط برای این

است که ثابت شود زنان راضی شدنی نیستند . از این که به مرکز ما

آمده اید متشکریم و روز خوبی را برای شما آرزو مندیم .!!!!!!!!!