وقتی نیستی تازه می فهمم که چقدر بوده ای
خوشحالم که تو هم زیر چتر همین آسمونی هستی که الان بالای سر منه .
و این یعنی بزرگترین دلخوشی امشبم
نمی دونم چقدر درسته یا اشتباه حضور من و تو در زندگی همدیگه
نمی دونم شاید هر دو بی تقصیر بودیم و این سرنوشتی از پیش نوشته شده بود
شاید٬ باید که اینطور می شد
شاید٬ نباید اینطور می شد
ولی به هر حال شد.
حالا همینقدر می دونم که چه درست بوده و چه نادرست ٬ من خوشحالم که این اتفاق افتاد و حداقل اینکه حالا می تونم بگم یک عشق بزرگ و پاک پاک تجربه کرده ام .
حالا مطمئن هستم که عشق تو هدیه ای بود از طرف خدا برای همه اون روزهای تلخی که داشته ام . خدا می دونست که من یه پرنده ی زخمی ام و نیاز به تیمار دارم برای همین عشق تو رو مرحمی برای همه زخم هام فرستاد .عشق تو همون دست نوازشگر خدا بود که می خواست منو به زندگی برگردونه
هر چی که بود. هرچی که هست . عشق خیالی یا واقعی٬ مجازی یا حقیقی٬ من می خوام که این عشق را با همه وجودم حفظش بکنم
می خوام برای همیشه همینطور عاشقت بمونم

بازوانت را به مستی ، حلقه کن بر گردنم
تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم
چهره ی زیبای خود را از رخ من وا مگیر
جز در آغوش چمن یا دامن من جا مگیر
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم