خدا حافظ
خداحافظ,ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ,و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق,که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق,از دلبستگی هام؟
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهام؟
خداحافظ,تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ,به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ,بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ,بدون من یقین دارم می مانی!!!!!

دوباره تنها شده ام,دوباره دلم هوای تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر میکنم . برایت از باران مینویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را در میان شمع ها دیدم.
دوباره میخواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا میتوان دید؟
درآواز شب آویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم میخواهد وقتی باغها بیدارند,برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش میتوانستم تنهاییم ام را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم.
کاش میتوانستم همیشه از تو بنویسم.
میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفتر هایم خالی بماند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
میترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود.
دوباره شب,دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرفهای تو که روی دیوار رو به رو می افتد.
دلم میخواهد همه ی دیوار ها پنجره شود و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب,دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابرهای عالم پر نمیشود.
دوباره شب,دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.
دوباره شب,دوباره تنهایی,دوباره سکوت, دوباره من و تو و یک دنیا خاطره....
امیدوارم که بتوانم مطالب خوبی را برای شما فراهم کنم