حس مي کنم ديگه دوستم نداري

حس مي کنم زيادي وجودم

چرا به اين زودي ازم بريدي

من که گل سر سبد تو بودم

حس مي کنم تو اين روزا نمي خواي

 يه لحظه هم حتي منو ببيني

کاش مي دونستم عشق ديروز من

فردا که شد تو با کي هم نشيني

دوستم نداري مي دونم دوستم نداري

اما تو چشمات ميخونم که بي قراري

خداکنه که برگردي پيشم

بدون تو من ديوونه مي شم

دوست ندارم حضور من کنارت

باعث دل خستگي تو باشه

شايد سفر رفتن من يه فصل

تازه اي از زندگي تو باشه

حس مي کنم بايد از اينجا برم

جايي که هيچ کس راهشو بلد نيست

بايد برم که قدرمو بدوني

يه مدتي تنها بموني بد نيست