یک سری جک
1 - نرکه به صندوق صدقه سنگ میندازه . بهش میگن چرا میندازی میگه می خوام به مردم فلسطین کمک کنم
۲- ژايني بعد از 15 سال به يك مورچه ياد ميده كه با چوب غذا بخوره بد اون رو مياره تو ميدان تا به مردم نشان بده مردم هم دور تادور ميايستن تا نگاه كنند يك تركه داشته از اونجا رد ميشده ميبينه همه عقب وايستادن و يك مورچه هم اون وسط هست ميره باپا مورچه رو له ميكنه ميگه اخه مورچه هم ترس داره
۳- قیامت میشه بعد همه آدمها میان خدا میگه هر کی دروغ بگه میترکه . 1 نفر میگه من آدم خوبی هستم بعد میترکه بعدی میگه منم آدم خیلی خوبی بودم میترکه نوبت به ترکه می رسه تا میاد بگه من آدم .... میترکه
۴- جبرئيل بر تركه نازل ميشه ؛ ميگه:يه آرزو بكن تا برآورده كنم؛ تركه ميگه:ميخوام خدارو ببينم؛ جبرئيل ميگه:اين آرزو خيلي سخته؛ يه آرزوي راحت تر بكن تا برآورده كنم؛ تركه ميگه:منو آدم كن؛ جبرئيل ميگه:پاشو بريم خدارو نشونت بدم